ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به چشم های نجیبش، که آفتاب صداقت
و دست های سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه میکردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من کدر میکرد
و من به آفتاب پس ابر خیره میگشتم
و فکر میکردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من، مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده ی نشکفته، بر لبش پژمرد
و روی گونه ی گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من، رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن...
توان گفتن از من، رمیده بود این بار
چرا !؟
که این جدایی ام از او نبود، از خود بود
و سرنوشت من آنگونه که میشد، بود
سخن تمام
مرا دست های نا مرئی به پیش می راندند
سخن تمام
مرا کوه و جنگل و صحرا به خویش می خواندند
شعری از زنده یاد حمید مصدق