ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امشب میخواهم
از جهانی پُر از آینه و ساعت و یادآوریِ نفرتانگیزِ جای خالیات،
که من را غرق در دلتنگی و تو را غرق در بیخبری نگه داشته،
با دستهای خیالم
پلکهای سنگینت را بلند کنم
و قدم در دنیای خوابت بگذارم
دستهایت را بگیرم
و حتماً تو هم دستهایم را بگیری،
تا با تو
از روزهایی که بی تو گذشت بگویم
و خیلی گریه کنم برایت
و خیلی بخندانمت
و برقصم حتی
و شعر بخوانم
و حرف بزنم
و حرف بزنم
و حرف بزنم
و بعد
وقتی حسابی دلتنگیام رفع شد،
از همان راهی که آمدهام برگردم...
لبخندزنان،
بیُفتم روی تختخوابم و خستگیِ این همه نبودنت را از زندگیام بیرون کنم.
امشب میخواهم تقاصِ همهی شبهای دلتنگیام را از تو بگیرم.
فقط کافیست همینهایی که مینویسم را
به همین سادگی
بخوانی و
بخوابی