Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

دلتنگی




امروز  صداتو از پشت سر شنیدم

برگشتم

یکی داشت با تلفن همراهش صحبت میکرد

تو نبودی

دلتنگ تر شدم 

.

.

.

.

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند.

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات نا کرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو

و من




عقل یا احساس؟




عقل یا احساس حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب


کاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم...

شعری از وحشی بافقی

ای گل تازه که بـویی ز وفا نیستـ ترا

خبـــر از سرزنـش خار جفا نیستـ ترا

رحم بر بـلبل بی برگ و نوا نیستـ ترا

التــفاتی به اسیـــــران بلا نیستـ ترا

ما اسیــر غـم و اصلا غم ما نیستـ ترا

بـا اسیــر غم خود رحم چرا نیستـ ترا

فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود

جان من اینهمه بی باک نمی باید بود

ادامه مطلب ...

لحظه های بی تو بودن

با تنهایی هایم کلنجار میروم

و جای خالی تو آیینه ی عذابم شده

و آخرین تصویری که از "تو" در ذهنم دارم  پشت انبوه دود غلیظ سیگارم محو میشود...


من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟


...


گل به گل، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تو اند

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم، آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک، اما

آیا باز میگردی؟!

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد...!!!!


فکر تو




گاهـی فـــرار میکنـــم از فکـــــر کردن به تـو


مثــل رد کــــردن آهنگی کــــه


خیلی دوستش دارم...


نـگاهـت

دو چشمانم نگاهت را نمی فهمند


اگر روزی نگاهت را ز چشمانم بـگردانی

تمــام شب به تفسیـــــــر نـــگاه تــــــو

عزایــــــی از بـرای خوابـــــــــ میگیــــرم

و صـــــــدها بـــــــــار مــــی میــــــــــرم


اگـــــر روزی نـــگاهــت را به نــا معلــــوم انـــــدازی

اگر معلوم هم باشم، پر از احساس نامعلوم میگردم

و لب خاموش میگیرم

کـــه چشــم تو همان بِـیتوتــه ی چشمان من باشد


اگر روزی نــگاهتـــ را به اوج آسمـان بـردی

تمام حس بودن را پُـــر از پرواز خواهم کرد

و صدها بار خواهم گفت:

"اوج آسمـــــــان فرش نـــــــگاه توستــــــ

و چشمــــانتــ هزاران بار بالاتـــر ز مهتابند"


اگر خورشیـــــد با نورش دو چشمتــ را بیــــــــازارد

چنان خشمی بکار آرم که از وحشتـ تــگرگ و برفــ

بر فرش زمین یکجــا فرود آیـــــــد


اگـــر روزی نــــــــگاه کنــــجکاوتـ را به زیـــر آبــ اقیانوســها بـردی

به اشکـ چشم، اقیانوس را از شرمـ خود خشکیده خواهم ساختـ

که تــــــو یکدم نگاهی بر کفـ آن آبـ  انـــدازی


اگر روزی نگاهتـ را به چشمانم بینـــدازی

بـــــــه دستتــــــ بوســـــــه خواهــــم زد

بــــه تــــو خامــــــوش خواهـــــــم گفتـــ

"که من تا عمق چشمت دوستت دارم"



انتظار...



در بــــاز شـــــد

باد استـــــــ...

پ...گــــ باز شوخی اش گرفتــه

ادای آمدنتــــــــ را در می آورد

حتــــــی او باور دارد...

چشــــــــــمان خیره بــه در مانده ام را

سنگینی سپری شدنِ ثــــــانیه های بــــی تو

و ...

تنــــــــهایــــــــــی ام را

اما تو،

تو باور نداری !!!


اگر ماه بودم...

اگر ماه بودم به هر جا که بودم

سراغ ترا از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد غمزه شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم

مرا می شکستی، مرا می شکستی