اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گلِ قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعمِ بوسههات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلکِ زندگیِ ماست
در یکی تاب میخوریم
در یکی بیتاب میشویم
و من
در هر پلکی
یک بار دیدنت را میبازم
امشب میخواهم
از جهانی پُر از آینه و ساعت و یادآوریِ نفرتانگیزِ جای خالیات،
که من را غرق در دلتنگی و تو را غرق در بیخبری نگه داشته،
با دستهای خیالم
پلکهای سنگینت را بلند کنم
و قدم در دنیای خوابت بگذارم
دستهایت را بگیرم
و حتماً تو هم دستهایم را بگیری،
تا با تو
از روزهایی که بی تو گذشت بگویم
و خیلی گریه کنم برایت
و خیلی بخندانمت
و برقصم حتی
و شعر بخوانم
و حرف بزنم
و حرف بزنم
و حرف بزنم
و بعد
وقتی حسابی دلتنگیام رفع شد،
از همان راهی که آمدهام برگردم...
لبخندزنان،
بیُفتم روی تختخوابم و خستگیِ این همه نبودنت را از زندگیام بیرون کنم.
امشب میخواهم تقاصِ همهی شبهای دلتنگیام را از تو بگیرم.
فقط کافیست همینهایی که مینویسم را
به همین سادگی
بخوانی و
بخوابی
از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟
معمار هیجان !
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفس هات بیاید ؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگ تر از تماشای تو نیست ؟
کجا بمیرم
که با بوسه های تو چشم باز کنم ؟
نارنجی وحشی !
کجایی ...؟
" عباس معروفی "
این روزها
اینگونهام:
فرهاد وارهای که تیشهی خود را گم کرده است
آغازِ انهدام چنین است
اینگونه بود آغازِ انقراضِ سلسلهی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگِ گورِ من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …،
شکست خورد
نصرت رحمانی
هزار تا حرفِ قشنگ بلدم بزنم که دست یه نفرو از باتلاق بگیره بکشه بیرون اما خودم تو همون باتلاق در حال غرق شدنم. هزار راه بلدم که حال کسی رو خوب کنه اما حال ِ خودم انگار سر جاش نیست. انگار تو هر جمعی میتونم با همه بجوشم اما تنهای تنهای تنها باشم. انگار غریق نجاتیام که تو دریا غرق میشه. اینا ترسناکه. اینا زورم نرسیدنه. مشکل من دنیا و اتفاقات مزخرفش نیستن، مشکل من خودمم که زورم به خودم نمیرسه. اعتمادی که از خودم به بقیه نشون دادم، خودم به خودم ندارم. انگار همه جوابا رو بلدم اما همه رو غلط مینویسم. انگار که آدرسِ درست رو میدونم اما از کوچهی اشتباه میرم. به بن بست میرم. میرم که تهِ خیابون گریهم بگیره، شاکی باشم. انگار همه چشمهها برای خودم خشکیده و راهی برای رفعِ این تشنگی نمیشناسم. انگار اتفاقِ خوبی میتونم باشم، اما نه برای خودم، نه برای زندگیِ خودم.
یک بار خواب دیدنِ تو به تمامِ عمر میارزد
پس نگو ،
نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست
قبول ندارم
اگر چه به ظاهر جسم خستهست
ولی دل دریاییست
تاب و توانش بیش از اینهاست
دوستت دارم
و تاوانِ آن هر چه باشد، باشد
دوستت خواهم داشت
بیشتر از دیروز
باکی ندارم از هیچکس و هر کس
که تو را دارم عزیز...